مطلق ومُقیَّد

مطلق ومُقیَّد
مطلق و مُقیَّد

مطلق ومُقیَّد

توضیحی کوتاه:

این نوشته به مرور زمان کامل تر خواهد شد. تغییر قانون، صدور نظریات مشورتی و آرای وحدت رویه و … می توانند در آینده مکمّل و متمّم این نوشته باشند.

مطلق لفظی است که فاقد قید بوده و در نتیجه شامل همه قیود می شود ولی مقید لفظی است که دارای قید است .برای مثال لفظ عالِم مطلق است چرا که پس از آن هیچ قیدی نیامده و در نتیجه شامل هر عالمی مانند:عالم مرد، عالم زن، عالم پیر، عالم جوان، عالم فیزیک،  عالم شیمی و..می شود. همچنین لفظ بیع مطلق بوده چرا که پس از آن هیچ قیدی نیامده و در نتیجه شامل بیع نقد، بیع نسیه، بیع عین معین، بیع کلی، بیع صرف و…می شود.

مثلا حقوقی مطلق ماده ۴ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«اثر قانون نسبت به آتیه است  و قانون نسبت به ماقبل خود اثر ندارد مگر اینکه در خود قانون مقررات خاصی نسبت به این موضوع اتخاد شده باشد.»

لفظ قانون دراین ماده مطلق بوده و می تواند هر قیدی از جمله مدنی، تجارت، مجازات اسلامی و… را در بر گیرد. مثال دیگر مطلق، ماده ۱۰۶۲ قانون مدنی است که مقرر میدارد:

«نکاح واقع می شود به ایجاب و قبول به الفاظی که صریحا دلالت بر قصد ازدواج نماید»

لفظ نکاح در این ماده مطلق بوده و می تواند هر قیدی از جمله دایم، موقت و… را در بر گیرد.

مثال حقوقی مقید، ماده ۳۶۱ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«اگر در بیع عین معین معلوم  شود که مبیع وجود نداشته بیع باطل است.»

لفظ بیع در این ماده مقید به عین معین است. مثال دیگر مقید ماده ۱۰۷۶ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«مدت نکاح منقطع باید کاملا معین شود»

لفظ نکاح در این ماده مقید به منقطع است.

تعریف دیگر مطلق بدین شرح است: مطلق لفظی است  که به جز ذاتش مقید به چیزی نیست پس مطلق تنها مقید به ذات خویش است. در حالی که مقید علاوه بر ذاتش قید دیگری نیز دارد. چنان که عالم تنها مقید به علم و بیع تنها مقید به تملیک عین به عوض معلوم است و چون این دو لفظ به جز ذات خود مقید به هیچ قید دیگری نمی باشند هر دو مطلق هستند.

تعریف سوم مطلق این است:

«المُطلقُ مَا دَلَّ عَلی شَایِعٍ فِی جِنسِه»؛ یعنی مطلق لفظی است که دلالت می کند بر امری که در جنس آن شایع است؛ چنانکه عالِم برعلم و بیع بر تملیک عین به عوض معلوم دلالت می کند.

در تعریف مقید نیز آمده است: «المُقَیّدُ مَا اُخرِجَ مِن شِیاع» یعنی مقید لفظی است که از شایع بودن خارج شده است، چنانکه در مثال های فوق عالم مرد، عالم زن، بیع نقد و بیعِ نسیه مقید هستند.

باید توجه داشت لفظ ممکن است از جهتی مطلق و از جهت دیگر مقید باشد، چنانکه عالم مرد از لحاظ جنسیت مقید است ولی از لحاظ نوع علم (فیزیک یا شیمی) مطلق است.

مقایسه عام و مطلق

عام و مطلق شبیه به یکدیگر هستند ؛ چرا که هر دو دلالت بر شمول و فراگیری می کنند. برای مثال هرگاه ده عالِم در مکانی وجود داشته باشند و گفته شود همه علماء (عام)، این لفظ شامل تمام آن ده عالِم می شود و هرگاه گفته شود عالم (مطلق)، باز این لفظ شامل هرده عالم می گردد، زیرا لفظ عالم فاقد قید است. با این وجود عام و مطلق سه تفاوت عمده به شرح ذیل با یکدیگر دارند:

  1. دلالت عام بر عموم معمولا لفظی و یا وضعی بوده درحالی که دلالت مطلق بر اطلاق ناشی از مقدمات حکمت است. توضیح آنکه معمولا عام به وسیله الفاظی مانند: همه، هر، هیچ و… بیان می شود؛ به دیگر سخن این الفاظ وضع شده اند تا دلالت بر عموم نمایند . پس می توان گفت دلالت عام بر عموم، وضعی یا لفظی است ولی مطلق چنانکه بعدا خواهد آمد به وسیله لفظ نشان داده نمی شود بلکه از طریق شرایطی که به آن مقدمات حکمت گفته می شود به اطلاق کلام پی می بریم خلاصه آنکه عام را معمولا به وسیله الفاظ می شناسیم ولی مطلق را از راه مقدمات حکمت.
  2. در عام تاکید بیشتر روی افراد است، در حالی که در مطلق تاکید بیشتر روی عوارض و حالات است. در نتیجه انسان با شنیدن لفظ عام پی به افراد زیادی می برد. چنانکه هرگاه گفته شود همه علماء را احترام کنید، جمعیت زیادی به ذهن متبادر می شود که باید مورد احترام قرار گیرند هر چند نتیجه آن همان نیتجه عام است؛ با شنیدن لفظ مطلق افراد زیادی به ذهن متبادر نمی گردد. برای مثال هرگاه گفته شود عالم را احترام کنید از شنیدن لفظ عالم، تعداد زیادی از علماء به ذهن متبادر نمی گردد.
  3. عموم عام معمولا استغراقی بوده در حالی که اطلقا مطلق غالبا بدلی است. توضیح آنکه اکثر عام استغراقی و افرادی هستند و در مقایسه با عام های بدلی از تعداد بیشتری برخوردار هستند. در حالیکه بر عکس اکثر مطلق ها بدلی بوده و هرچند مطلق افرادی و استغراقی نیز وجود دارد در مقایسه با مطلق بدلی از تعداد کمتری برخوردار هستند. برای رونش شدن این مطلب مثالی می آوریم:

هرگاه شخصی به شما بگوید من علاقه دارم همه فضانوردان ایرانی را ببینم و در کشور ده فضانورد وجود داشته باشد شما باید تمام آن ده نفر را به شخص مزبور نشان دهید (عام استغراقی). در حالی که هرگاه شخصی به شما بگوید من کتابهای متعددی راجع به فضانوردان خوانده ام و علاقه دارم فضا نوردی را ببینم در این صورت چون لفظ فصانورد مطلق است شما با نشان دادن یک فضانورد (به طور بدلی) خواسته شخص مزبور را انجام داده اید.

پس از بیان شباهت ها و تفاوت های عام و مطلق باید گفت عام و مطلق در یکدیگر ادغام شده و چهار حالت به شرح ذیل به وجد می آید.

حالت اول:

لفظ هم عام است و هم مطلق چنان که هرگاه گفته شود «همه علماء» این گفته به لحاظ لفظِ «همه» عام بوده و چون علماء قیدی ندارد مطلق نیز می باشد. مثال حقوقی این حالت ماده۳۰ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«هرمالکی نسبت به مایملک خود حق همه گونه تصرف و انتفاع دارد مگر در مواردی که قانون استثناء کرده باشد.»

الفاظ «هرمالکی»  و «همه گونه تصرف و انتفاع» در این ماده هم عام است و هم مطلق. عام است ، زیرا لفظ «هر و همه» پیش از آنها آمده و مطلق است زیرا مالک تصرف و انتفاع در این ماده قیدی ندارند.

حالت دوم:

لفظ هم عام است و هم مقید چنانکه هر گاه گفته شود «همه علماء حقوق» این گفته به لحاظ لفظِ «همه» عام بوده، ولی مقید به قید حقوق است.

مثال حقوقی این حالت ماده ۱۷ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«… و به طور کلی هر مال منقول که برای استفاده از عمل زراعت لازم و مالک آن را به این امر تخصیص داده باشد…»

واژه «مال» در این ماده هم عام است و هم مقید. عام است زیرا لفظ «هر» پیش از آن آمده ولی مقید به قید منقول است.

حالت سوم:

لفظ هم خاص است و هم مطلق؛ چنان که هرگاه گفته شود «بعضی از علماء» این گفته به لحاظ لفظ «بعضی » خاص بوده و چون علماء قیدی ندارد مطلق نیز هست.

مثال حقوقی این حالت ماده ۵۹۲ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«هرگاه تقسیم برای بعضی از شرکاء مضرّ وبرای بعض دیگر بی ضرر باشد…» لفظ «بعضی از شرکاء» در این ماده هم خاص است و هم مطلق.خاص است زیرا لفظ «بعضی» پیش از آن آمده و مطلق است، زیرا شرکاء در این ماده قیدی ندارد.

حالت چهارم:

لفظ هم خاص است و هم مقید؛چنان که هر گاه گفته شود «بعضی از علماء حقوق» این گفته به لحاظ لفظ «بعضی» خاص بوده ولی مقید به قید حقوق است.

مثال حقوقی این حالت ماده ۵۹۴ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«هرگاه قنات مشترک یا امثال آن خرابی پیدا کرده و محتاج به تنقیه و تعمیر شود و یک یا چند نفر از شرکاء بر ضرر شرکای دیگر از شرکت در تنقیه یا تعمیر امتناع نمایند…» عبارت «یک یا چند نفر از شرکاء » در این ماده هم خاص است و هم مقید. خاص است زیر تنها شامل بعضی از شرکاء می شود و از آنجایی که  منظور از شرکاء شرکاء قنات مشترک است مقید نیز می باشد.

تقابل مطلق و مقید

در منطق تقابل یعنی در مقابل هم بودن دو مفهوم. تقابل در منطق چهار حالت دارد که در بحث مطلق و مقید تنها حالت چهارم مورد نظر است. ذیلا به توضیح این حالات می پردازیم.

حالت اول : تضاد یا تقابل ضدّین یا تقابل ضدّان

تضاد عبارت است از دو مفهوم عَرَضیِ وجودی است که در مقابل یکدیگر هستند مانند سفیدی و سیاهی، گرما و سرما و…

حالت دوم : تَضایُف یا تقابل مُتضایِفَین

تضایف تقابل دو مفهومی است که درک و تعقّل هر یک وابسته به درک و تعقل دیگری است. به بیان دیگر در تضایف برای فهم یکی از دو مفهوم باید دیگری را نیز مورد توجه قرارداد. چنان که رابطه دو مفهوم پدر و فرزند که در مقابل یکدیگرند از نوع تضایف است. زیرا درک واژه پدر منوط به درک واژه فرزند بوده و بالعکس. در تعریف پدر می توان گفتن فردی است که دارای فرزند است و در تعریف فرزند نیز باید گفت کسی است که دارای پدر (و مادر) است. همچنین تقابل دو مفهوم بالا  و پائین ازنوع تضایف است. بالا مکانی است که پائین تر از آن نیز وجود دارد و پائین محلی است که بالاتر ازآن نیز موجود است.

باید توجه داشت در تَضایُف دو مفهوم جنبه نسبی دارند . بدین معنی که در مثال اول پدر که نسبت به فرزند خویش پدر است نسبت به پدر خود فرزند است. همچنین بالا  که نسبت پائین خود بالا است نسبت به بالای خود پائین محسوب می شود.

حالت سوم: تناقض یا تقابلِ نقیضین یا تقابل وجود و عدم یا تقابل ایجاب و قبول و سلب

تناقض عبارت است از تقابل وجود یک شیئ چنانکه رابطه سفیدی و عدم سفیدی از نوع تناقض است. همچنین است رابطه انسان و لا انسان.

باید توجه داشت تفاوت تناقض با تضاد در این است که در تضاد هردو مفهوم وجودی بوده ولی در تناقض یک مفهوم وجودی و مفهوم مقابل آن عدمی است.

حالت چهارم: ملکه و عدم ملکه یا تقابل عدم و ملکه

ملکه عبارت است از ویژگی و خصوصیتی که در موجودی وجود دارد. تقابل ملکه و عدم ملکه آن است که دو موجود در مقابل یکدیگر وجود دارند که هر دو بالقوه دارای خصوصیتی می باشند ولی یکی از آن دو بالفعل نیز آن خصوصیت را دارد و دیگری تنها بالقوه دارای آن خصوصیت است و بالفعل از آن محروم است. برای مثال تقابل انسان بینا و انسان نابینا از نوع ملکه و عدم ملکه است بدین توضیح که بینایی ویژگی و خصوصیتی است که در انسان بینا وجود دارد ولی انسان نابینا از آن بی بهره است. در حالی که انسان نابینا بالقوه دارای خصوصیت بینایی است. زیرا انسان از نوع حیوان بوده و حیوان توانایی بینایی را دارد و ممکن است انسان نابینا روزی بینایی خود را به دست آورد ولی بالفعل فاقد آن است. بنابر این نمی توان انسان بینا را در مقابل دیوار قرار داد و برآن بود که چون دیوار قوه بینایی ندارد در مقابل انسان بینا قرار می گیرد. دیوار نه تنها بالفعل قابلیت بینایی ندارد، بالقوه نیز از آن محروم است. پس ملاحظه می گردد در مقابل ملکه و عدم ملکه باید هر دو موجود بالقوه دارای آن ویژگی و خصوصیت باشند ولی یکی از آنها بالفعل نیز آن را داشته باشد و دیگری  بالفعل از آن خصوصیت محروم باشد.

پس از ذکر این مقدمه باید توجه داشت تقابل مطلق و مقید از نوع ملکه و عدم ملکه است. توضیح آن که مقید لفظی است که دارای قید (ملکه) است و مطلق لفظی است که قید ندارد ولی قابلیت آن قید را دارا است. به دیگر سخن در بحث مطلق و مقید قید را باید ملکه به شمار آورد. مقید لفظی است که دارای ملکه بوده ولی مطلق علی رغم این که بالقوه دارای ملکه است بالفعل از آن بی بهره است.

پس نتیجه می شود مطلق تنها نسبت به قیودی مطلق است که قابلیت آن ها را داشته باشد و هرگاه مطلق نتواند قیدی را دارا باشد نسبت به آن قید مطلق نیز نمی باشد. برای مثال دیوار نسبت به سفیدی یا سیاهی مطلق  است زیرا می تواند سفید یا سیاه باشد.

همچنین دیوار نسبت به بلند و کوتاه بودن مطلق است زیرا می تواند بلند یا کوتاه باشد ولی نمی توان گفت دیوار نسبت به بینایی و نابینایی مطلق است زیرا دیوار اساسا نمی تواند قید بینایی را به خود بگیرد بنابر این نسبت به آن قید، مطلق نیز نمی باشد.

مثال حقوقی آن که بیع نسبت به نقد یا نسیه بودن مطلق است زیرا بیع ممکن است نقد باشد و یا نسیه . همچنین بیع نسبت به منجّز یا معلق بودن نیز مطلق  است زیرا بیع ممکن است منجز و یا معلق باشد ولی بیع علی الاصول نسبت به وقف بودنِ مبیع مطلق نیست چرا که مبیع نمی تواند وقف باشد. همچنین بیع نسبت به مجانی بودن نیز مطلق نیست زیرا بیع مجانی اساسا امکان پذیر نیست ولی برعکس صلح نسبت به مجانی بودن می تواند مطلق باشد چرا که صلح ممکن است مجانی (ماده ۷۵۷ قانون مدنی ) و یا معوض باشد.

بنابر این می توان گفت لفظ نسبت به قیودی مطلق است که اولا بتواند آن قیود را داشته باشد و ثانیا فاقد آن قیود باشد.

در پایان این بحث این نکته را نیز باید افزود که چون مطلق همواره نسبت به ذات خود مقید است نسبت به آن نمی تواند مطلق باشد. به بیان دیگر مطلق نسبت به قیودی اطلاق دارد که آنها را نداشته باشد و چون مطلق همواره مقید به ذات خود است هیچ گاه نسبت به ذات خویش مطلق نیست. برای مثال آب نسبت به مایع بودن مطلق نمی باشد زیرا آب همواره مایع است. همچنین است بیع نسبت به تملیک عین به عوض معلوم، که ذات آن بوده و همواره مقید به آن است.

مقدمات حکمت(شرایط اطلاق)

چنانکه در ابتدای این مبحث گذشت دلالت مطلق بر اطلاق لفظی و یا وضعی نمی باشد. به دیگر سخن برای تشخیص مطلق الفاظ خاصی وضع نشده بلکه اطلاق مطلق از اموری به دست می آید که به آنها مقدمات حکمت گفته می شود. به دیگر سخن هر گاه آن امور در لفظی جمع باشد می توان گفت آن لفظ مطلق بوده و هرگاه لفظ فاقد یکی از آن امور باشد مطلق نیست. پس به جای اصطلاح «مقدمات حکمت» می توان از اصطلاح «شرایط اطلاق» استفاده نمود. مقدمات حکمت پنج مقدمه است که سه مقدمه از آن مسلم است ولی دو مقدمه محل بحث هستند که ذیلا آن ها را مورد مطالعه قرار می دهیم.

  1. امکان اطلاق و تقیید

اولین مقدمه حکمت یا به بیان دیگر اولین شرط اطلاق امکان تقیید است نه چنان که علماءگفته اند «امکان اطلاق و تقیید». توضیح آنکه در بحث مقدمات حکمت به دنبال شرایط مطلق بودن لفظ هستیم و چنان که در بحث تقابل مطلق و مقید گذشت شرط مطلق بودن آن است که لفظ بتواند مقید به قید گردد. بنابر این نباید شرط نخست اطلاق را امکان اطلاق دانست بلکه امکان تقیید شرط نخست اطلاق است. چنان که بیع از  لحاظ منجّز یا معلق بودن مطلق است زیرا امکان مقید شدن به این قیود را دارا است و نباید گفت چون بیع امکان مطلق بودن را دارد مطلق است، بلکه چون امکان مقیّد بودن را دارد مطلق است همچنین است لفظ بیع نسبت به نوع مبیع که مطلق است زیرا امکان تقیید به عین معین یا کلی در معین وجود دارد.

  1. نبودن قرینه تقیید

مقید لفظی است که دارای  قید است. گاه اتفاق می افتد که لفظ ظاهرا قیدی ندارد. ولی در جمله قرائنی وجود دارد (لفظیه و یاحالیه) که نشان می دهد لفظ مطلق نبوده و مقید است. بنابر این دومین شرط اطلاق آن است که چنین قرائنی مبنی بر تقیید وجود داشته باشد. برای مثال هرگاه شخصی در تابستان وارد منزل شود و به خدمتکار خود بگوید برای من آب بیاور هر چند لفظ آب ظاهرا مطلق بوده و شامل هر آبی می شود ولی قرائن نشان می دهد که منظور آمر آب خنک جهت نوشیدن بوده است (قرینه حالیه) مثال دیگر آن که هر گاه شخصی خطاب به دوست خود بگوید قانونی به من بده می خواهم حقوق مدنی را مطالعه کنم هر چند لفظ قانون در این جمله ظاهرا مطلق است ولی ادامه عبارت قرینه ای است که نشان می دهد قانون مطلق نبوده و منظور قانون مدنی است (قرینه لفظیه)

مثال حقوقی این بحث ماده ۵۹۴ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«هرگاه قنات مشترک یا امثال آن خرابی پیدا کرده و محتاج به تنقیه و تعمیر شود و یک یا چند نفر از شرکاء بر ضرر شرکای دیگر از شرکت در تنقیه یا تعمیر امتناع نماید..»

هر چند لفظ شرکاء در این ماده ظاهرا مطلق است ولی لفظ «قنات مشترک» که در ابتدای ماده ذکر شده قرینه است که نشان می دهد منظور، شرکاءِ آن قنات مشترک است.

  1. درمقام بیان بودن

سومین مقدمه حکمت در مقام بیان بودن متکلم است. به بیان دیگر برای آن که بتوان  لفظی را مطلق تلقی نمود متکلم باید جدّی بوده و در مقام بیان قصد و منظورِ خود باشد. بنابر این اگر متکلم در مقام شوخی و یا اهمال گویی و یا اجمال گویی باشد نمی توان لفظ او را مطلق تلقی نمود. برای مثال هرگاه  شخصی در خیابان با پزشکی برخورد کند و از او بخواهد که بیماری او را معالجه کند چون پزشک  در خیابان در مقام طبابت نیست هرگاه به مریض بگوید دارو مصرف کن مریض نمی تواند مدعی شود که لفظ دارو مطلق بوده و او می تواند هر دارویی را برای درمان خود استفاده نماید. ولی هرگاه مریض به مطب پزشک رفته و پزشک پس از معاینه دقیق او، بر روی نسخه مثلا فلان دارو را تجویز نماید و آن دارو در داروخانه چند نوع مختلف داشته که پزشک نوع خاصی را تجویز ننموده است در این جا چون  پزشک در مقام بیان  بوده می توان به اطلاق کلام او اعتماد کرد و هریک از آن داروها را مصرف نمود. مثال دیگر آنکه هرگاه شخصی خطاب به وکیلی در خارج از محل کار او مشکلی را مطرح نماید و وکیل خطاب به او بگوید که شما باید دادخواست به دادگاه تقدیم نمایید چون وکیل در مقام بیان نبوده آن شخص نمی تواند هر داد خواستی را با هر موضوعی مطرح نماید. مثال حقوقی این بحث ماده ۱۰۷۱ قانون مدنی است که مقرر می دارد:

«هر یک از زن و مرد می تواند برای عقد نکاح وکالت به غیر دهد.»

در این ماده قانون گذار تنها خواسته جواز وکالت دادن به غیر را برای انعقاد عقد نکاح بیان نماید و در مقام بیان شرایط وکیل نبوده است پس نمی توان گفت وکیل در این ماده مطلق بوده و شامل هرکس با هر خصوصیتی (دارای اهلیت و یا فاقد اهلیت ) می شود.

نکته دیگر آنکه هرگاه تردید شود شخص گوینده در مقام بیان بوده است یا خیر اصل این است که در مقام بیان است.

  1. نبودن قدر مُتَیقَّن در مقام تخاطب

منظور از قدر متیقن مقدار و میزانی است که  انسان نسبت به آن یقین و قطع دارد. هرگاه متکلم لفظی را بیان نماید و مخاطب از آن لفظ، قدر متیقَّنی استنباط کند آن لفظ مطلق نبوده و قدر متیقن مزبور را می توان قرینه ای مبنی بر مُقیَّد بودن به شمار آورد. به بیان دیگر هرگاه لفظِ متکلم دارای قدر متیقن باشد دیگر مطلق نبوده و مُقیَّد است.

برای مثال هرگاه شخص مسلمانی به خدمتکار خود بگوید برای من نوشیدنی بیاور هرچند لفظ نوشیدنی ظاهرا مطلق است ولی مسلمان بودن آن قدر متیقنی است که مراد او نوشیدنی الکلی نبوده بنابر این نوشیدنی  در این جمله مقید به غیر الکلی است.

باید توجه داشت این شرط به شرط دوم بازگشته و می توان گفت قدر متیقن همان قرینه تقیید است. چنان که در ماده ۵۹۴ قانون مدنی که در بالا به آن اشاره شد قدر متیقن آن است که منظور از شرکاء، شرکاء  قنات است.

  1. نبودن انصراف

انصراف یعنی از شنیدن لفظ، ذهن مخاطب منصرف به  افراد  خاصی از آن  لفظ گردد و شامل تمام افراد نشود به همین دلیل است که می گویند برای آن که لفظ مطلق باشد نباید انصراف وجود داشته باشد،  چرا که انصراف مانع اطلاق بوده و نشان می دهد که لفظ مقید است ولی باید توجه  داشت انصراف دارای انواع گوناگونی است که برخی از آنها مانع  اطلاق است و برخی دیگر مانع اطلاق نیست. ذیلا به بررسی انواع مختلف انصراف می پردازیم.

الف: انصراف به جهت کثرت استعمال

گاه اتفاق می افتد که لفظی میان مردم تنها در برخی از مصادیق خود به کار می رود و در مصادیق دیگر استعمال نمی شود نتیجه این امر آن است که ذهن مخاطب با شنیدن لفظ تنها منصرف به افرادی می شود که لفظ در آن ها استعمال می گردد، برای مثال هرچند لفظ حیوان شامل انسان نیز می شود ولی چون میان مردم لفظ حیوان تنها در جانوران به کار می رود ذهن هیچ کس با شنیدن این لفظ منصرف به انسان نمی شود و همگان از این لفظ تنها جانور استنباط می کنند. بنابر این نمی توان گفت لفظ حیوان مطلق بوده و شامل تمام افراد آن از جمله انسان نیز می گردد. مثال دیگر انصراف به جهت کثرت استعمال لفظ مال است هرچند لفظ مال در حقوق علاوه بر ا شیاء مادی شامل حقوق مالی نیز می گردد ولی در عرف و میان مردم  لفظ مال تنها در اشیاء مادی به کار می رود نه در حقوق مالی پس نمی توان گفت لفظ مال میان مردم مطلق بوده و شامل حقوق مالی نیز می گردد.

باید توجه داشت لفظ مال از نظر قانون مدنی مطلق است توضیح آن که در ماده ۱۱ قانون مدنی مقرر شده است:

«اموال بر دو قسم است:منقول و غیر منقول»

سپس قانونگذار در بیان انواع اموال غیر منقول در ماده ۱۸ از حقوق مالی غیر منقول بحث کرده و در ماده ۲۰ در بیان انواع اموال منقول، حقوق مالی منقول را مورد حکم قرار داده است. بنابر این لفظ مال میان مردم به دلیل این که دارای انصراف به جهت کثرت استعمال است مطلق نیست ولی از نظر قانون مدنی چون چنین انصرافی وجود ندارد مطلق است.

بنابر این انصراف به جهت کثرت استعمال مانع اطلاق بوده و برای آن که لفظ مطلق باشد باید چنین انصراف وجود نداشته باشد.

ب: انصراف به جهت کثرت وجود

هرگاه لفظی بیان شود که برخی از مصادیق آن بیشتر از مصادیق دیگر باشد در ابتدا ذهن مخاطب منصرف به مصادیق کثیر الوجود می شود، ولی هرگاه مخاطب تفکر بیشتری نماید پی می برد که مصادیق قلیل الوجود نیز در زمره افراد آن ماهیت هستند به این نوع انصراف، انصراف بدوی نیز گفته می شود چرا که ذهن ابتدائاً منصرف به افراد کثیر الوجود می گردد. بنابر این این نوع انصراف واقعی نبوده و صوری است.

برای مثال لفظ مسلمان هرگاه در کشور ایران بیان شود ابتدائا منصرف به شیعیان می گردد چرا که تعداد آنها به مراتب بیشتر از اهل سنت است ولی نمی توان گفت لفظ مسلمان مطلق نبوده و تنها شامل شیعیان می گردد بلکه مسلمان حتی در ایران مطلق است و هم شیعه و هم سُنّی را شامل میشود.

مثال حقوقی انصراف به جهت کثرت وجود واژه تعهد است. همان گونه که می دانیم اکثر تعهدات میان مردم مالی است و تعهد غیر مالی تنها بخش کوچکی  از تعهدات را به خود اختصاص داده است مانند تعهدات غیر مالی ناشی از عقد نکاح. با این وجود لفظ تعهد مطلق بوده و علاوه بر تعهد مالی شامل تعهدات غیر مالی نیز می گردد.

بنابر این انصراف به جهت کثرت وجود، مانع اطلاق نبوده و علی رغم وجود آن، لفظ مطلق است.

ج: انصراف به جهت اَکمَل بودن مصداق یا فرد

هر مفهومی غالبا دارای یک فرد یا مصداق کامل است که ذهن مخاطب ابتدائا منصرف به آن می شود ولی باید توجه داشت که این انصراف نیز بدوی و صوری بوده  و مانع اطلاق نمی باشد. به بیان دیگر هر گاه ذهن مخاطب از شنیدن لفظ منصرف به فرد اکمل آن گردد این امر مانع اطلاق نبوده و آن لفظ شامل تمام افراد می شود. به فرد اکمل اصطلاحا فرد اجلی و یا فرد بارز نیز گفته می شود.

برای مثال فرد کاملِ لفظِ انسان، پیامبر و ائمه اطهار است چرا که  آنان به معنای اخص کلمه انسان بوده و از خطا و گناه مصون هستند با این وجود لفظ انسان مطلق بوده و شامل همه افراد بشر حتی گناهکاران نیز می شود.

مثال حقوقی انصراف به جهت اکمل بودن مصداق، لفظ نکاح است. هر چند مصداق بارز عقد نکاح، نکاح دایم است ولی در ماده ۱۰۶۲ قانون مدنی که مقرر می دارد:

«نکاح واقع می شود به ایجاب و قبول به الفاظی که صریحا دلالت بر قصد ازدواج نماید»

نباید تصور نمود که لفظ نکاح تنها شامل نکاح دایم می شود و نکاح موقت را در بر نمی گیرد.

 خلاصه آن که تنها انصراف به جهت کثرت استعمال مانع اطلاق است و دو قسم دیگر انصراف، یعنی انصراف به جهت کثرت وجود و انصراف به جهت اکمل بودن مصداق مانع اطلاق نمی باشند.

حمل مطلق برمقید

هرگاه میان مطلق و مقید تعارض باشد برای رفع تعارض باید مطلق را بر مقید حمل نمود. به بیان دیگر در این فرض باید از اطلاق مطلق دست کشید و مقید را بر آن ترجیح داد. چنانکه نظیر این بحث در فصل پیشین به هنگام تعارض میان عام و خاص مطرح شد که علی الاصول خاص، مخصص عام و در نتیجه مقدم بر آن است . در اینجا نیز مقید که نسبت به مطلق خاص است بر مطلق مقدم است.

برای مثال شارع می فرماید عقد بیع حلال است (مطلق ). سپس در جایی دیگر می فرماید بیع غَرَری حرام است (مقید). چون این دو جمله یا یکدیگر تعارض دارند باید مطلق بر مقید حمل شود و در نتیجه گفته شود بیع حلال است جز بیع غرری. مثال دیگر آن که هرگاه گفته شود عقد معلق صحیح است (مطلق) و سپس گفته شود عقد نکاح معلق باطل است (مقید) برای رفع تعارض میان این دو جمله باید از اطلاق مطلق دست کشید و آن را بر مقید حمل نمود و گفت عقد معلق صحیح است و جز نکاح معلق.

مثال دیگر حمل مطلق بر مقید مواد ۷۱ و ۹۱ قانون مدنی است ماده ۷۱ مقرر می دارد:

«وقف بر مجهول صحیح نیست»

این ماده مطلق بوده هم شامل وقف عام می گردد و هم شامل وقف خاص. مطابق  بند ۱ ماده ۹۱ در وقف عام اگر مصرف وقف مجهول باشد، وقف باطل بوده و صَرف بِرِیّاتِ عمومی می شود (مقید). در جمع این دو ماده می توان گفت وقف بر مجهول صحیح نیست به جز  وقف عامی که مصرف آن مجهول باشد.

چنان که ملاحظه می گردد حمل مطلق بر مقید، بسیار شبیه به تخصیص است.

منبع: «کتاب درس هایی از اصول فقه دکتر محمد حسین شهبازی»

2 دیدگاه‌ها

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید
این سایت توسط reCAPTCHA و گوگل محافظت می‌شود حریم خصوصی و شرایط استفاده از خدمات اعمال.

The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

اطلاعات تماس

  • آدرس دفتر اراک: بلوار شهید جهان پناه، ساختمان آسا، طبقه ۱۱
  • تلفن: ۰۹۳۰۵۵۱۳۱۴۷
  • پست الکترونیک: ahmadbanijamali.lawyer@gmail.com

مکان نما

رفتن به نوار ابزار